آن روز در صبح دلپزیر بهاری، راه افتادیم. بعد از دو ساعت ، به دامنه ی کوه رسیدیم . طماشای قلّه ، چه قدر لذّت بخش بود ! آسمان آبی وهوای پاکیزه و تمیز بود . بوی پونه های وحشی و صدای دلنشین چشمه ای که در دامنه ی کوه ، روان بود ، ما را قرق شادی و نشات کرد . خوانواده هایی هم که به کوه آمده بودند ؛ شاد بودند . آموزگار گفت : « به همه چیز خوب نگاه کنید تا زیبایی های طبیعت و آفریده های خدا را بهتر ببینید »آن روز به ما خیلی خش  گذشت .معلّم از ما تشکّر کرد و گفت : « بچّه های عذیز ، خوش هالم که شما به پاگیزه گی    احمیّت می دهید. » ذهرا   نماینده ی گروه  «طلاش » ، که به کتاب های المی     الاقه داشت ، از فرست استفاده کرد و گفت : به نضرمن بهترین موضوع روز نام دیواری « آلودگی سوتی » است .در این لهظه صدای بلند گوی وانت سبزی فروشی مهلّه   در کلاس پیچید و صدای خنده ی بچّه ها بلند شد .نرگس گفت : صدای گوش خراش طرقّه ها و فشفشه ها را فراموش کردی ؟

فرصتی برای آموزش بیشتر